می دانم آخرین باری که از جلوی در ورودی حریم قلعه ی فلک الافلاک خورموه (خرم آباد) - که می شود گفت تقریبا نمادی شده برای این شهر ( و با ازجازه از همه ی هم استانی های عزیز این استان و باز هم با اجازه و البته اینبار از هم تبارانم این قوم لر که ) - فراموش شده و ستم دیده است، رد شده ای چند وقت پیش بوده.البته فرقی ندارد کی بوده باشد این آخرین بار مهم اتفاق بی صدا و مهیبی است که آنجا دارد رخ می دهد بدور از چشم همه.

امروز چیزی دیدم که نمی دانم باید بر آن بگریم دریا دریا و یا که بخندم بی خیال بی خیال.

و اما چه دیدم؟

چیزی که مرا به نوشتن این چند خط و گرفتن وقت شما وادار کرد، یک وانت نیسان آبی رنگ چادر دار بود که دقیقا جلوی در ورودی حریم قلعه پارک شده بود.

و اما چرا باید از دیدن چنان ماشینی چنین شوری در دونم فوران کند؟

چون قسمت بار آن نیسان پر بود از جعبه های نان برنجی و کاک که روی آنها نوشته بود سوغات کرمانشاه !!!

جالب است نه؟

اینکه از یک سو تئوریسین های پان کرد و در پی آنها نویسنده ی شان با کتب مجعول شان و برنامه سازان شبکه های تلویزیونی ماهواره ای کردها با بودجه های که مبرهن و است از کجا تامین می شود و آن برنامه های آکنده از هیچ شان، آنچنان که هست و خوانده ایم و می خوانیم و دیده ایم و می بینیم . بی که لحظه ای درنگ داشته باشند، با دست زدن به هر اقدامی در پی مصادره و بلعیدن و جزم و هضم هویت و قومیت و زبان قوم همیشه مستقل و پر افتخار لر هستند تا آن را به سرنوشت آن دسته از ارامنه و آسوری ها و ...، ای که در سالهای دور به زور اسلحه و سرنیزه، در پی رسیدن به آرمان ملت کرد و کشور مستقل کردی، هویت شان محو شد و نفوس شان جذب، دچار نمایند.

و از دیگر سو، سودجویان شان، اینچنین از نجابت و مهمان نوازی ما لرها سو استفاده نمایند و این سان بی شرمانه به نماد های هویت قومی ما اهانت نمایند. تا این حد که کاک، همان شیرینی سنتی و محلی سالهای دور، لرها را به نام سوغات کرمانشاه در قلب شهر خرم آباد و در کنار شاهرگ هویتی ی این شهر و این قوم به بازدید کنندگان این اثر باستانی و هویتی بفروشند.

البته وقتی که ما اینچنین سر خود را زیر برف بی تفاوتی و انفعال و خودفراموشی کرده ایم، حق دارند این متجاوزین که از شهرهای مرزی منتهی الیه شمالی استان کردستان با عراق تا به اینجا بیایند با کالاهای قاچاق بی کیفیت پا بر گلوی اقتصاد نحیف و رنجور اینجا بگذارند و راه همین اندک نفسی که بازار در حال احتضار مناطق لرنشین را کاملا ببندند. همانگونه که تن درختان جنگل های بلوط ما را می خراشند و شیره ی جانشان را بی رحمانه می کشند و به یغما می برند. همانگونه که گیاهان دارویی مان را و همانگونه که سمندرهای قیصری و سنجابهای قرمز و دیگر حیوانات بومی ما را اسیر می کنند و به ناکجا آباد ها به بردگی برده و می فروشند.

تعجب نکنید این ها که گفتم اندکی از همه ی الطاف همین قوم برادر و همسایه ی مظلوم نما و دوست نمای ماست. وای بر ما که از هر سو دچار همسایگانیشده ایم که چشم بر همه ی داشته و نداشته ی ما دارند و ما غافل می چمیم در سبزه زاران.

نمی دانم باید بر این بگریم دریا دریا و یا که بخندم بی خیال بی خیال.

نمی دانم باید به آقایان متولی حفظ آثار فرهنگی مان گوشزد کنم ، کسی چه می داند شاید هم گوش شان همچون سایه شان سنگ است و نیازمند مالیده شدن، که از هویت مظلوم ما حراست و حفاظت کنید. این گونه ماشین ها را دست کم شما که توان ندارید دفع شر سازید، خواهش کنید 100 متر آن ورتر چوب حراج هویت ما را بزنند.

نمی دانم باید خودم، همچون آن دفعه که با راننده ی یک پراید مسافر کش شخصی که او هم هم ولایتی این فروشنده ی نیسان سوار بود، تذکری بدهم که منجر به داستانی پر کش و قوس و دادگاه نوردی چند ماه می شود، یا ...

اما می دانم باید بگویم که وای بر من و ما، شرم بر من و ما، ننگ مان باد این همه بی تفاوتی و انفعال و انفعال و ....

http://khormoa.persianblog.ir/post/142/